در کوي خرابات، کسي را که نياز است

شاعر : فخرالدين عراقي

هشياري و مستيش همه عين نماز استدر کوي خرابات، کسي را که نياز است
آنچ از تو پذيرند در آن کوي نياز استآنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز
هشيار چه داند که درين کوي چه راز است؟اسرار خرابات بجز مست نداند
ديدم به حقيقت که جزين کار مجاز استتا مستي رندان خرابات بديدم
در ميکده بنشين که ره کعبه دراز استخواهي که درون حرم عشق خرامي؟
زيرا که درين راه بسي شيب و فراز استهان! تا ننهي پاي درين راه ببازي
در زمزمه‌ي عشق ندانم که چه ساز است؟از ميکده‌ها ناله‌ي دلسوز برآمد
محمود پريشان سر زلف اياز استدر زلف بتان تا چه فريب است؟که پيوست
جان همه مشتاقان در سوز و گداز استزان شعله که از روي بتان حسن تو افروخت
رفتم به در صومعه، ديدم که فراز استچون بر در ميخانه مرا بار ندادند
در باز تو خود را که در ميکده باز استآواز ز ميخانه برآمد که: عراقي